جا دارد ملت اسلام فکر کند که چرا پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر، کار کشور اسلامی به جایی رسید که مردم مسلمان - از وزیرشان، امیرشان، سردارشان، عالمشان، قاضیشان، قاریشان و اجامر و اوباششان - در کوفه و کربلا جمع شدند و جگر گوشهی پیغمبر را با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیدند؟! خوب؛ انسان باید به فکر فرو رود، که چرا چنین شد؟ این قضیه را بنده دو، سه سال پیش، در یکی دو سخنرانی، با عنوان “عبرتهای عاشورا” مطرح کردم. البته درسهای عاشورا مثل درس شجاعت و غیره جداست. از درسهای عاشورا مهمتر، عبرتهای عاشوراست. این را من قبلاً گفتهام. کار به جایی برسد که جلو چشم مردم، حرم پیغمبر را به کوچه و بازار بیاورند و به آنها تهمت خارجی بزنند!
آنچه بنده را دچار دغدغه میکند، همین جای قضیه است. میگویم: چه شد که کار به اینجا رسید؟! چه شد که امّت اسلامی که آن قدر نسبت به جزئیّات احکام اسلامی و آیات قرآنش دقّت داشت، در چنین قضیهی واضحی، به این صورت دچار غفلت و سهلانگاری شد که ناگهان فاجعهای به آن عظمت رخ داد؟! رخدادهایی چنین، انسان را نگران میکند. مگر ما از جامعهی زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهماالسّلام قرصتر و محکمتریم؟! چه کنیم که آن گونه نشود؟
اگر امروز من و شما جلو قضیه را نگیریم، ممکن است پنجاه سال دیگر، ده سال دیگر یا پنج سال دیگر، جامعهی اسلامی ما کارش به جایی برسد که در زمان امام حسین علیهالسّلام رسیده بود. مگر اینکه چشمان تیزی تا اعماق را ببیند؛ نگهبان امینی راه را نشان دهد؛ مردم صاحب فکری کار را هدایت کنند و ارادههای محکمی پشتوانهی این حرکت باشند. آن وقت، البته، خاکریزِ محکم و دژِ مستحکمی خواهد بود که کسی نخواهد توانست در آن نفوذ کند. و الاّ، اگر رها کردیم، باز همان وضعیت پیش میآید. آنوقت، این خونها، همه هدر خواهد رفت.
بیانات امام خامنه ای در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) ، ۲۰ خرداد ۷۵
آخرین نظرات