اگر در این دنیای وارونه ، رسم مردانگی این است که سر بریده مردان را در تشت طال نهند و به روسپیان هدیه کنند … بگذار اینچنین باشد .این دنیا و این سر ما!
موضوع: "بدون موضوع"
⭕️ اگر غریبه ای از علت بریدن سر حسین(ع) پرسید، بگویید: ترکیبی از #منافقان_باهوش و #مردم_جاهل عاشورا را رقم زدند و چه معجون عجیبی است این ترکیب…
یکی از کارهای مهمی که ما هر ساله در روزهای محرم انجام می دهیم، عزاداری برای امام حسین علیه السلام و یاران ایشان است. ما با این کار، خاطره امام حسین علیه السلام و مبارزه ایشان و نیز درس هایی که آن امام بزرگ به مسلمانان برای پیروزی و سربلند زندگی کردن داده است، زنده می کنیم. اکنون بسیاری از مردم دنیا، از همین کار امام حسین علیه السلام راه مبارزه با دشمنان را یاد گرفته اند و با دشمنانی مثل اسراییل و آمریکا می جنگند و مطمئن هستند که پیروز خواهند شد. بله بچه ها! ما با زنده نگه داشتن نام و یاد امام حسین علیه السلام در مراسم عزاداری ایشان، هم خدا را از خود راضی می کنیم و هم به امام حسین علیه السلام و راه زندگی اش نزدیک تر می شویم.
رهبرانقلاب: اگر امر بمعروف و نهی از منکر نشود فاسقان برسرکار میایند، همان بلایی که بر سر امت صدر اسلام آمد و سیدالشهدا برایش قیام کرد.
?پسرک فریاد میزد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم»
حضرتآقا پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟»
یکی از محافظین گفت:
«حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره»
حضرتآقا میفرمایند:
«بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست».
لحظاتی بعد پسرکی 12-13 ساله خودش را به حضرتآقا میرساند.
حضرت آقا میگویند: «سلام پسرم! حالت چطوره؟شما اسمت چیه؟»
پسرک نوجوان که با شنیدن گویش مادریاش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی میگوید:
«آقاجان! من مرحمت هستم از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
حضرتآقا : «افتخار دادی پسرم صفا آوردی چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهٔ کجای اردبیل هستی؟»
پسرک که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود میگوید: «انگوت کندی آقا جان!»
حضرتآقا میپرسند:
«از چای گرمی؟»
پسرک انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود میگوید: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم».
حضرتآقا میفرمایند: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
و پسرک میگوید:
«آقا جان! من از ادربیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.»
حضرتآقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و میفرمایند:
«بگو پسرم. چه خواهشی؟»
پسرک میگوید:
آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
حضرتآقا میفرمایند:چرا پسرم؟
پسر نوجوان به یکباره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده میگوید:
«آقاجان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن 13 سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟»
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه او و میفرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»
پسرک هیچ چیز نمیگوید، فقط گریه میکند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش میرسد.
?حضرتآقا وی را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند:
«آقای…! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز) تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است، هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش، بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل، نتیجه را هم به من بگویید»
حضرتآقا خم شده صورت خیس از اشک پسرک 13 ساله را بوسیده و میفرمایند:
«ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان»
و این پسرک 13ساله کسی نبود جز «شهید بالازاده»…
?آری! رفت و به آرزویش رسید… «شهادت»
?به شهدا مدیونیم؛
?دفاع مقدس را زنده نگه داریم
آخرین نظرات