موضوع: "بدون موضوع"
آتش_به_اختیار به معنای کار فرهنگی خودجوش و تمیز است
رهبر انقلاب، صبح امروز در خطبههای نماز عید فطر:
?از جمله کارهای مهم، کارهای فرهنگی است؛ ما خلل و فرج فرهنگی زیاد داریم؛ جاهایی که نفوذگاه دشمن است؛ این را هم مجموعههای مسئول دولتی، هم مجموعههای گستردهی عظیم مردمی موظفند پیگیری کنند؛
?آتش به اختیار به معنای کار فرهنگی خودجوش و تمیز است. معنیاش این است که در تمام کشور، صاحبان اندیشه، فکر و همت، کار را خودشان پیش ببرند، منافذ فرهنگی را بشناسند و در مقابل، آتش به اختیار به معنای بیقانونی و فحاشی و طلبکار کردن مدعیان پوچاندیش و مدیون کردن جریان انقلابی کشور نیست؛ نیروهای انقلابی بیش از همه باید مراقب نظم کشور، مراقب آرامش کشور، مراقب عدم سوء استفادهی دشمنان از وضعیت کشور، مراقب حفظ قوانین باشند.
این مراقبتها در درجهی اول متوجه به نیروهای انقلاب است که دلسوزند، علاقهمندند و مایلند که کشور به سوی هدفهای خود حرکت بکند. ۹۶/۴/۵
وقتی هفتساله شد، خیلی خاص دل به نماز میسپرد. بدون اینکه کسی به او تذکر بدهد، تا صدای اذان را میشنید، بازیاش را رها میکرد، وضو میگرفت و به نماز میایستاد. حتی مقید شده بود که نماز صبحش را هم بخواند. میگفت: باید بیدارم کنید. اگر یک روز دیر صدایش میکردم، میزد زیر گریه و میگفت: چرا اینقدر دیر بیدار شدیم؟ مگر خواب مرگ گرفته بودمان؟ ببینید، آفتاب دارد درمیآید و… . محمد شده بود زنگ نماز اهالی خانه.?
شهید_محمد_معماریان
در همان نگاه اول فهمیدم که نباید مکث کنم. سریع بیخیالش شدم. در روزهای بعد هم که اینستاگرام پر بود از تصاویرش، سعی کردم سراغ اینستاگرام نروم. اگر هم جایی، یکجوری، عکسش -همان عکس معروفش- میآمد جلوش چشمم یا رویم را برمیگرداندم یا گوشی موبایل را کنار میگذاشتم. مطمئن بودم این چشمها کار دستم خواهد داد… چشم هایش… چشم هایش… چشم های شهید حججی در همان عکس معروف موقع اسارت بدجور آدم را خفت میکند!
تا الان چند روز گذشته؟ چند روز پیش بود که چشم هایش خط و نشان کشیدند برای همه ما؟ حال سرچ ندارم… بی خیال گوگل… گاگولی را عشق است. این چند روز خواستم فراموشش کنم… اما نشد. ول کن نیست. چشم هایش دست بر نمی دارند.
دیشب که خبر شهادت دو نفر از بچههای جهادگر موسسه طلوع را در اردوی جهادی شنیدم باز گفتم خودم را بزنم به گاگولی. زدم. این دفعه اما به چند روز نکشید. فقط تا صبح دوام آوردم. بعد از نماز صبح دستم رفت سمت گوشی. دوباره رفتم سراغ عکس هایشان. دوام نیاوردم. گاردم باز شد. دیوار دفاعی فروریخت… گریه کردم…
چشمهای حججی و لبهای خندان شیرازی و فارس حسینی چسبیدهاند بیخ گلویم. ول نمیکنند. حرف حساب میزنند. جواب ندارم…
ای کاش محسن حججی کتابفروشی نکرده بود. ای کاش لیست پرفروش های کتاب را درنیاورده بود. ای کاش کتاب پخش نکرده بود بین این و آن. ای کاش امین شیرازی در سه شنبههای مهدوی لیوان شربت نداده بود دست خلق الله در تابستانهای گرم چهاراره ولیعصر. ای کاش نانوایی سر خط نکرده بود برای پخش نان صلواتی بین فقرا…
چرا فقط اینها شهید میشوند. چرا از ما «حزب اللهی های حرفهای» و «حزب اللهی های اتوکشیده» یکی شهید نمی شود؟
ما حزب اللهی های حرفه ای انگار داریم میپلکیم تا آنها شهید شوند. قضیه همان از آخر مجلس است…
ما حرفهایها خطبههای نمازجمعه را نقد میکنیم، از بصیرت امام جمعه ایراد می گیریم اما یادمان رفته آخرین باری که رفتیم نمازجمعه کی بود!
ما از تبدیل مسجدها به پاتوق پیرمردها گله میکنیم اما نمازمان را فرادا و با گردن کج میخوانیم که مثلا یعنی الهی و ربی من لی غیرک. لینک کمک به خانوادههای کم بضاعت را پشت کامپیوترمان باز میکنیم و پولی میریزیم اما از رفتن بین فقرا و مستضعفان مورمورمان میشود. علیه یکسان سازی قبور شهدا مقاله می نویسیم اما سری به مزار شهدا که امام گفته بود امام زادگان عشقاند و مزارشان زیارتگاه اهل یقین است نمیزنیم. برای ایستگاههای صلواتی پوستر طراحی میکنیم اما یک لیوان شربت دست ملت نمیدهیم. اردوی تشکیلاتی برگزار می کنیم و چارت آموزشی میکشیم و آسیب شناسی فرهنگی میکنیم و نقد علمی مینویسیم و…
ما حزب اللهی های حرفه ای سرگرم هشتگ و تشتک و پشتک در توئیتر و همایش و سمینار هستیم و حزب اللهی های غیر حرفه ای در عراق و شام و گیلان غرب شهید می شوند…
آخرین نظرات